سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عرفان وادب

لیلی میدانست که مجنون نیامدنی است

 

لیلی میدانست که مجنون نیامدنی است.اما ماند.چشم به راه و منتظر.هزار سال.

لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد.مجنون نیامد.مجنون نیامدنی است.

خدا از پس هزار سال لیلی را مینگریست.چراغانی دلش را.چشم به راهی اش را.

خدا به مجنون میگفت نرود.مجنون حرف خدا را گوش میگرفت.

خدا ثانیه ها را میشمرد.صبوری لیلی را.

عشق درخت بود.ریشه میخواست.صبوری لیلی ریشه اش شد.

خدا درخت ریشه دار را اب داد.


درخت بزرگ شد.هزاران شاخه .هزاران برگ.ستبر و تنومند

سایه اش خنکی زمین شد،مردم خنکی اش را فهمیدند،مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند.

لیلی چشم به راه است.درخت لیلی ریشه میکند.

خدا درخت ریشه دار را اب میدهد.

مجنون نمی اید.مجنون هرگز نمیاید.

زیرا که مجنون نیامدنی است.زیرا که درخت ریشه میخواهد!!


" عرفان نظری اهاری"

 




[ شنبه 92/4/29 ] [ 5:22 عصر ] [ هلیا ] نظر